admin 
مردی کنار جاده، دکه ای درست کرد و دراونجا ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمیخوند.
مرد تابلویی بالای سرش گذاشته بود و از خوبی . روی اون از خوبی ساندویچ هاش نوشته بود.
خودش هم کنار دکه اش وایمیستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم از ساندویچ ها می خریدن.
مدتی که گذشت کارش رونق گرفت و پسرش بعد از دانشگاه به کمک اون میومد.
بعد از مدتی پسرش پیشنهادی به پدرش داد و گفت: پدر جان، مگه به اخبار رادیو گوش ندادی؟ اگر وضع پولی کشور به همین شکل بمونه واوضاع بهتر نشه کار همه خراب میشه و شاید بازار کساد بشه.
باید خودمون رو برای این کسادی آماده کنیم.
پدر با خودش فکر کرد و گفت هر چی باشد پسرم به دانشگاه رفته به اخبار رادیو گوش می ده و روزنامه هم می خونه پس حتماًاون چیزی که اون میدونه و میگه درست تره.
بنابراین شروع کرد کمتر از قبل نان و گوشت سفارش داد و دیگه ساندویچ های قبلی رو درست نمیکرد. کمی که گذشت همه مشتری هاش رو از دست داد.
فروش اون ناگهان شدیداً کم شد.
وقتی مرد این وضع رو دید به پسر گفت: پسرجان حق با توبود و واقعا کشور در کساده و کار همه خراب .
آنتونی رابینز یک حرف خیلی خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.
در واقع اون پدر داشت بهترین راه برای کاسبی رو انجام می داد اما به خاطر افکار پسرش، تصمیمش رو عوض کرد و افکار پسر اونقدر روی اون تأثیر گذاشت که فراموش کرد که خودش داره باعث ورشکستگی می شه و تلقین بحران مالی کشور، باعث شد که زندگی اون آدم عوض بشه.
ما همه قدرت فکر داریم می تونیم فرق بین خوب و بد رو تشخیص بدیم.
بهتره قبل از اینکه دیگران برای ما تصمیماتی بگیرن که بعد ما رو پشیمون کنه، کمی فکر کنیم و راه درست رو انتخاب کنیم و با انتخاب یک هدف درست از زندگی لذت ببریم. چون زندگی مال ماست.
