در ژاپن مردمیلیونری برای درد چشمش درمانی پیدا نمیکرد. بعداز ناامید شدن از اطباء پیش راهبی رفت. راهب به او پیشنهاد کرد به غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند. وی پس ازبازگشت…
در یکی از روستاها کشاورزی زندگی می کرد که اسب پیری داشت؛ از بد روزگار یک روز، اسب به درون یک چاه عمیق افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد، نتوانست اسب را از درون چاه…
تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند که کدام بهتر هستند… تا بالاخره یک روز، اولین خیاط یه تابلو بزرگ بالای مغازه اش نصب کرد. روی تابلو نوشته بود “بهترین…
I dreamed I had an interview with God در رویا دیدم که دارم با خدا حرف میزنم God asked خدا از من پرسید ?So you would like to interview me مایلی از من چیزی بپرسی؟…
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست . هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می…
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا…
این داستان درمورد اولین دیدار امت فاکس (Emmet Fox)، نویسنده و فیلسوف معاصر (اهل ایرلند)، از (کشور) آمریکا است، هنگامی که برای نخستین بار به رستوران سلف سرویس رفت. وی که تا آن زمان هرگز…